گفت «ولی من خیلی ناراحتم»!
برگشتم. پشت سرم ایستاده بود و با سری کج به راست، چشمهای قرمزِ زیرافتاده، لبهای مچاله و لُپهای پف کرده انگشتهایش را گره کرده بود توی هم و این جمله را گفته بود. به سختی داشت لرزش سروصورتش را کنترل میکرد و با دم و بازدمِ یکی در میان زل زده بود به زمین.
میدانستم که دهانش تلخِ تلخ است! همیشه وقتی خیلی ناراحت میشود بعد از ابراز احساسِ آن لحظهاش میگوید «الانم دهنم تلخِ تلخه»!
تا گفتم «چرااااا پسرم؟!» کنترل لرزش سروصورت و چشمها از دستش در رفت، نفسش از قفسۀ سینه فرار کرد و صدایش گریه شد «چون دیگه نمیتونیم بریم مشهد!»
*
وقتی گفتم «هدیۀ شرکت توی مسابقۀ نقاشی سفر به مشهده» در عرض چند ساعت کاغذ بزرگ نقاشی حرم امام رضا (علیهالسلام) را رنگ کرد!
پسرکی که همیشه از نقاشی و رنگ کردن نقاشی فراری است، به امید اینکه اسمش در قرعهکشی سفر به مشهد انتخاب شود دل داد به کاری که دوستش ندارد. بعد از مراسم جشن که اسمش را از زبان مجری برنامه نشنید، ناامید شده بود و تا برسیم خانه ناامیدیاش شده بود بغض توی گلو و تلخی دهانش!
بغلش کردم و…
با یادآوری خاطرات آخرین سفر مشهدمان دهانش را شیرین کردم و خط لبخند کشیدم روی لبهایش.
بهترین پیشنهادی که برای پایان خوشِ شب میلاد برایش داشتم «دادن هدیۀ تولد» بود. کاری که همیشه برایش ذوق دارد حتی بیشتر از اینکه از دیگران هدیۀ تولد بگیرد.
حالا از صبح که بیدار شده به پیشنهاد خودش نشسته به حفظ «سورۀ طارق» تا کادوپیچ کند و بفرستد برای آقای امام رضا!
*
آقای امام رضا!
جانِ ما!
همۀ امید ما!
ما همانهاییم که حتی شب تولدت هم با شنیدن نامت و خواندن صلوات خاصهات، با یک سلام از راه دور به وجود نازنینت، چشمهایمان اقیانوس اشک میشود و نفسمان بند میآید تا بابالجوادت.
نخواه نامیدیمان از حضور در حرمت را…
نخواه ناامیدیمان از زیر سایهات بودن را…
نخواه تلخی دل و جانمان را.
آقای امام رضا!
ما هر کجا که باشیم دلمان در بند و امید و امان شماست…
چه در حرمت، چه در حریمت که وسعتی به عظمت این عالَم دارد.✨
🖊️: راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها