_ من واسه خودم کتاب میخونم نه دیگران!
و سرش را انداخت پایین، با انگشت اشارۀ دست راست عینکش را داد بالا و چشمهایش دویدند دنبال همان خطی که داشت میخواند.
_ اگه بیای چند صفحه کتاب واسه بچههای دیگه بخونی میتونی باهاشون دوست بشی، دوست جدید پیدا کنی.
چهار انگشت دست راستش را گذاشت روی لبۀ کاغذ و انگشت شستش را برد زیرش و دادش بالا و رفت صفحۀ بعد.
_ من واسه دوستای قدیمیم هم کتاب نمیخونم، اینارو که اصلا نمیشناسم!
ابروهایم را که دادم بالا هنوز پایین نیامده بودند که گفت:
_ مامان میشه دیگه دربارهش صحبت نکنید؟ من حواسم پرت میشه قصه رو گم میکنم.
و ابروهایم همان بالا ماندند و رفتم پی کار خودم!
*
یکی از شبهای ماراتن کتابخوانی که پسرک هنوز نخوابیده بود و ماراتن شروع شده بود، وقتی برایش از برنامۀ مطالعه در ماراتن گفتم دلش خواست همراهی کند:
_ منم میتونم شرکت کنم؟
و بدون اینکه جواب مثبت از من بگیرد رفت و با یکی از کتابهایش برگشت و نشست کنارم به خواندن. بعد از چند دقیقه درازکش شد و بعد هم خوابید.
صبح که بیدار شد وقتی یاد شب قبل افتاد، دمغ شد. همان موقع جرقۀ کتابخوانی جمعی با دوستانش توی ذهنم زده شد.(البته که تا امروز عملی نشده!)
وارد گروه حلقۀ ششم کتابخوانی که شدم، با دیدن «ماراتن کتابخوانی کودک» بین برنامهها دوتا شکلک ستارۀ ذوق افتاد روی مردمک چشمهایم! خبرش را که به پسرک دادم، (همانطور که وصفش رفت) صریحتر و صادقانهتر از هر زمانی رد کرد و ذوقم ماسید روی صورتم!
با این حال تا روز ماراتن کتابخوانی کودک همچنان به تلاشم برای ترغیبش ادامه خواهم داد.
*
راستی اگر شما هم ذوق ماراتن کتابخوانی کودک ندارید و یا حتی خودِ کودک را هم ندارید، نگران نباشید! حلقۀ ششم کتابخوانی مبنا برنامههای متنوع و جذاب زیادی دارد.
از دستش ندهید!
آخرین دیدگاهها