نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

شام غریبان ما

 

دارم فکر می‌کنم اگر از یک دهه قبل از روز عاشورا روضه شنیدن و بر سر و سینه زدن‌هایمان شروع نمی‌شد، چه می‌شد؟ مثلاً از اول محرم خبری نمی‌شدیم‌ و مستقیم می‌آمدیم می‌رسیدیم به روز عاشورا، صبحش، ظهر عاشورا و بعد هم عصر و غروبش… و امان از عصر و غروبش!

هر سال، ساعت از ظهر عاشورا که می‌گذرد برای برآمدن هر نفس باید التماس کنیم. همۀ اعضای بدن انگار سنگ می‌شوند و سنگین، هی منبسط می‌شوند و به هم نزدیک‌تر و فشار روی فشار!

قفسۀ سینه تا آخرین لحظه مقاومت می‌کند تا قلب در امان بماند. لحظه‌ها به غروب که نزدیک می‌شوند دنده‌ها می‌خوابند روی قلب. رد می‌اندازند رویش و آن به آن فرو می‌روند درونش، نزدیک است رگه‌های خون بجهد بیرون که می‌رسیم به شام… شام غریبان خون خدا!

شبی که در دهشت و وحشت و غم یگانه است در اوج!

ما شام غریبان نمی‌رویم بنشینیم زانو به زانوی زنان و دختران حیران و وحشت‌زدۀ دشت کربلا و تسلیت بگوییم و دلداری بدهیم و هم‌دلی کنیم با غم جبران‌ناپذیرشان. نمی‌توانیم، کار ما نیست.

ما از ظهر عاشورا، نفس به نفس مبهوتیم و منتظر تا شب که برویم بنشینیم کنار هم‌روضه‌ای‌ها و هم‌هیئتی‌های این ده روز عزاداری‌هایمان تا صاحب عزا دست صبر بکشد روی قلبمان بلکه تاب بیاوریم غصه‌ای را که هر چقدر هم روضۀ بازش را برایمان بخوانند از درکش عاجزیم. بلکه نفسمان برگردد، بلکه این قلب جریحه افتاده از فشارِ غم تاب بیاورد تا محرم سال بعد! که التماس کنیم ما به محرم بعد برسیم وگرنه زیر تلی از خاک و سنگ اگر باشیم حسرت عزاداری کردن برای امام حسینمان از مرگی که ما را با خودش برده هزار بار و هزاران بار کشنده‌تر است!

ما شام غریبان می‌رویم می‌نشینیم به التماس، که رد دست صبر خواهر امام حسینمان ما را هم صبور کند…

 

سلامٌ علی قلب زینب‌ الصبور…

آجرک الله یا صاحب الزمان…

 

🖊️: راضیه نوروزی

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *