صبح روز دوم محرم وقتی از خواب بیدار شدم، قبل از رفتن به روضهی خانهی همسایه، دردهایم شروع شد. کمتر از یک ساعت روی تخت بیمارستان بودم و بدون هیچ تدارکی باید منتظر ورود سرزدهی پسرک میبودم. آنقدر برای رسیدن به بیمارستان عجله کرده بودیم که به جز کارت شناسایی وسیلهی دیگری همراهمان نبردیم. همسرم هزار کیلومتر آنطرفتر وسط بیابانهای جنوب، داشت شیفت را تحویل همکارش میداد که با تماس پدرم چمدان بست و حرکت کرد سمت اولین شهر نزدیک به فرودگاه.
آنروز تنهاییام در اتاق زایمان و انتظارم برای تولد پسرک شده بود روضهای که اشکهایم را سرازیر کرده بود. هیچ همراهی اجازهی ورود نداشت و من در میدان رزم زایمان تنها بودم. فقط هر نیمساعت، یکبار پرستار میآمد و از من و نوزادم که قدمهایش برای ورود کند شده بود خبر میگرفت. وقتی میدید هنوز هیچ اثری از شروع مراحل زایمان نیست با تعجب برمیگشت به ایستگاه پرستاری. به غروب که نزدیک شدیم دلشورههایم بیشتر شد. اذان مغرب که پیچید توی سالن و اتاقهای بیمارستان، درمانده شده بودم.
وارد شب سوم محرم شده بودیم، شب حضرت رقیه (س). دلم را بردم پیش سهسالهی امام حسین و عاجزانه خواستم واسطه شود برای سلامتی من و فرزند توی راهَم. نرم و بیصدا اما اشکبار از آرزوهایم زمزمه کردم، از اینکه دوست دارم نوزادی و خردسالی پسرم را درک کنم، حتی سهسالگی و بیشتر را.
سهسالهی امام حسین شد پناه آن شبم و با آرامش همراهیام کرد تا لحظهای که صدای نوزادم در اتاق پیچید.
آنسال پسرم یک ماه زودتر از موعد بدون هیچ نشانه و علائمی از وجود زایمان زودرس، متولد شد. پزشکم وقتی با تعجب و سؤالهای مداوم من دربارهی این موضوع مواجه شد تنها یک جمله گفت: «من هیچ دلیل پزشکی برای این اتفاق نمیبینم. جز اینکه خدا به این فسقلی گفت «باش» و پسر شما توی بغلت نزول پیدا کرد!»
ذکر آن شب من شده بود:
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.
یس، ٨٢
🖊️: راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها