نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

من زاویه دید دوم‌شخص را دوست ندارم!

 

بساطم را پهن کرده‌ام وسط سالن و نشسته‌ام به نقد تمرین اما کلی واژه دارند توی ذهنم وول می‌خورند، دعوایشان شده. هر کدام دارد حرص خودش را می‌زند برای آمدن روی کاغذ! اینقدر درهم شده‌اند که نمی‌دانم کدام یکی‌شان را چطور جدا کنم و اول بنویسم و بعد هم بعدیشان را.

این‌ها، واژه‌ها هم خودشان می‌دانند که چقدر دوستشان دارم، چقدر رویشان غیرت دارم. دارند همۀ تلاششان را برای خودنمایی می‌کنند.

فایده ندارد. حتی روی زبانم هم درهمند و ترتیب را رعایت نمی‌کنند برای بیرون آمدن و مجبور می‌شوم صوت ۱۵ دقیقه‌ای نقد تمرین را حذف کنم و از اول صوت ضبط کنم.

چشم‌هایم را می‌بندم تا فریاد بزنم و آرامشان کنم، واژه‌ها را. وگرنه دیوانه می‌شوم. چشم‌هایم بسته است اما دارم نگاهشان می‌کنم…

همۀ ۳۵ خانمی که بهار را در مسیر نوشتن همراهشان گذراندم،

زنان و دخترانی که همراه ۷ نفر از این ۳۵ نفر آمدند و شدند شخصیت اصلی داستان‌ها و من خیلی بیشتر با آن‌ها معاشرت داشتم،

۹ زنی که سه روز است من را برده‌اند به دنیای «ما چند نفر» و با همه‌شان گفته‌ام و شنیده‌ام و ذهنم درگیر و دلم نگرانشان است هنوز،

همسر و دختران شهیدِ دو روز پیش خوزستان، ایذه…

(غمشان، غم عمیق و سنگینشان!

دو روز است دهانم تلخِ تلخ است از غمشان و قلبم سنگین می‌زند!

پناه بردم به درست کردن موکا آن هم غلیظ برای کمی شیرین کردن حلقم!

بعد که قاشق را توی موکا زدم و آوردمش بالا، با خودم گفتم ببین، ببین! غمشان همین قدر غلیظ است، غلیظ و سنگین! آن‌قدر اشک ریخته‌اند که شاید آب بدنشان کم شده و غمشان غلیظ! مثل همین موکای کم‌آب!

شاید دیگران ندانند اما من خوب می‌دانم غم در خوزستان، نه، نه، در ایذه همیشه غلیظ‌تر و غلیظ‌تر و غلیظ‌تر از آن‌چیزی است که باید باشد! حتی گاهی غم سنگ می‌شود توی دل صاحبانش و راه نفسشان را بند می‌آورد، مخصوصاً اگر غم، غم از دست رفتن پدر باشد به ظلم! من خودم دیده‌ام، خودم یک بار موکا را گذاشتم توی فریزر، سنگ شد!

هنرجو نوشته «من زاویه دید دوم‌شخص رو خیلی دوست دارم!» خواستم برایش بنویسم من اما دوستش ندارم چون مادر کیان انگار دوستش ندارد. اگر مادر کیان زاویه دوم‌شخص را دوست داشت خودش را راضی نمی‌کرد به ریختن خون! او زاویه اول‌شخص را هم دوست ندارد، سوم‌شخص را هم حتی! پسرش، کیان سوم‌شخص است اما او به پسرش و روایت پسرش هم توجهی ندارد!)

چشم‌هایم داغ شده، انگار که آتش گرفته باشد اما جرأت ندارم بازشان کنم. می‌ترسم واژه‌های آشفته‌ام از چشم‌هایم بیرون بریزد و نتوانم جمعشان کنم. جرأت ندارم. کاش بتوانم پریشان‌نویسی‌شان کنم مثل تمرین همین چند جلسه پیش که این همه هنرجوها را عذاب دادیم برای نوشتنش!

چشم‌هایم را باز می‌کنم، همه ریختند بیرون، آشفته‌نویسی‌ام. همه خیس‌اند، خیسِ خیس!

چون غم از دست دادن پدر به ظلم، سنگین است، سنگ است اینجا، خوزستان، ایذه!

🖊️: راضیه نوروزی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *