نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

خط روایت ۳ : تا حقیقت

 

نور خورشید هرجا بود یک راهی پیدا می‌کرد و خودش را به چشم‌هایش می‌رساند و منعکس می‌شد و نمی‌گذاشت به صورتش خیره شوی. چشم‌های سبزرنگش صیقلی‌تر از هر آینه‌ای بود.

از گرمای هوای عراق شنیده بود و برای سفر و پیاده‌روی چندروزه‌اش فقط لباس رنگ روشن برداشته بود. پیراهن بلند آستین‌بلند و روسری قواره بزرگش زیر کلاه آفتاب‌گیر کوهنوردی، او را شبیه زنان مسلمان اروپایی کرده بود. شاید کسی حدس نمی‌زد کنار یک دختر بیست و چند سالۀ مسیحی آلمانی دارد عمودهای جادۀ نجف به سمت کربلا را پشت سر می‌گذارد!

سفر اربعین «هانا بِکِر» دانشجوی علوم اجتماعی دانشگاه «فرای» برلین نذر ادا شدۀ خانوادۀ امجد برای شفای بیماری چشمی ریحانۀ سه‌ساله‌شان بود. خانوادۀ امجد برای شفای دخترشان قصد نذر متفاوتی کردند و پای امام حسین (علیه‌السلام) را به زندگی یک فرد جویای حقیقت آلمانی باز کردند! نور که به چشم‌های ریحانۀ سه ساله برگشت، پدر و مادرش از طریق یکی از آشناهای مقیم آلمان دعوت‌نامۀ اربعین را برای هانا فرستادند.

هانا پنج سال در جستجوی راز پیاده‌روی اربعین بود اما راهی به آن پیدا نمی‌کرد. نور چشم‌های ریحانه امجد راه را برای هانا روشن کرد!

همۀ این سال‌ها رؤیای تجربه‌ای بی‌نظیر از مواجهه با یک اجتماع باشکوه همگانی هانا را به تکاپو واداشته بود اما بی‌نتیجه! بایکوت خبری اروپا حتی اجازۀ دریافت نَمی از این دریای شورانگیز به او نداده بود و حالا خودش قطره‌ای از این سیل جاری رو به سرزمین حسین (علیه السلام) شده بود.

به دوستانش و به تنها عضو خانواده، برادرش سپرده بود دارم می‌روم جایی که شاید برگشتی نداشته باشد اما به خطرش می‌ارزد. گفته بود سفر بی‌بازگشت به خاورمیانۀ غوغایی و جنگ‌زده و کشف حقیقت جاری قرن بیست‌ویکم، هیجان‌انگیزتر از زندگی آرام و بی‌دردسر در اروپاست!

هانا اولین‌های زیادی در این سفر تجربه کرد… مهربانی سرریزشده از چشم‌های خانم‌های خادم، دلش را سبک کرده بود. خنکای آبی که نوجوان عراقی با احترام دستش داده بود پرنشاطش کرده بود. عطر خوش سمون تازه‌ای که دخترک شیرین‌زبان عراقی گذاشته بود توی دست‌هایش و با صدای آرام گفته بود «وِل کام» و با خوشحالی جیغ زده بود و برگشته بود داخل حیاط خانه‌شان، روحش را پرواز داده بود.

اشک مرد کهنسال عراقی در دعوت زائرها به خانه‌اش، قلب هانا را بیشتر از هر زمان دیگری به تصدیق حقایق واداشته بود.

تجربۀ عمیق محبت و احترام، صلح و یک نظم دوست‌داشتنی به «هانا بکر» احساس عضو بودن در یک خانوادۀ بزرگ و واقعی داده بود. همان چیزی که بزرگترین نیاز تمام سال‌های خودشناسی‌اش بود. نیازی بزرگ و بی‌نهایت به اندازۀ محبت حسین (علیه السلام)!

 

🖊️: راضیه نوروزی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *