یکی از شبهای اواخر ماه مبارک رمضان، با رفقای حلقه پنجم کتابخوانی نشستیم به ماراتن کتابخوانی.
رسم رفقا این است پایان مارتن عدهای به عدۀ دیگر هدیه میدهند با قرعهکشی. گاهی هدیه دهنده بودهام و بیشتر اسمم برای دریافت هدیه از توی فهرست اسامی درآمده و آخرین ماراتن کتابخوانیمان، «قاف» رزقم شد و امروز رسید به دستم از آزادۀ رباطجزی عزیز.
سه روز پیش اما یکی از رفقای حلقۀ کتابخوانی با کلی شکلک اشک آمد توی گروه حلقۀ کتابخوانی برای آزادهجان نوشت: «چند وقت پیش با ذوق و شوق پیام داد که من توی ماراتن برنده شدم. هدیه گرفتم از خانم رباطجزی. پریسای عزیز ما امشب رفت پیش خدا. خانم رباطجزی اگر کتابو نفرستادین دیگه نفرستین. دیگه به دردش نمی خوره. پریسا امشب دو تا بچههاشو گذاشت و رفت…»
حلقۀ کتاب شد عزاخانه، بیشتر هم برای آن دو فرزند خردسالِ غمگین تا همیشه از رفتن مادر!
قبلترها گفته بودم وقتی مادر جوان صاحب فرزند خردسال از دنیا میرود، همۀ غصۀ من میشود اضطراب و نگرانی آن مادر که دیگر دستش از دستهای فرزندش رها شده و برای همیشه تنها شده! هم خودش هم فرزندش.
فرزند بیمادر، بیکس است!
(میدانم، میدانم! آن بچه خدا را دارد که هزاران بار از مادر مهربانتر است. اما قد ایمان من همینقدر است که فرزند بیمادر، بیکس است! شما ببخشید!)
برای همین هیچ وقت نمیتوانم قبول کنم مادری جوان به همین سادگی برود به سفر ابدیت. باور نمیکنم و تلاشی هم نمیکنم برای باورکردنش!
رفتن «پریسا مزینانیِ» حلقۀ کتابخوانی را هم باور نکردم! هرچه رفقا برایش ختم «لا اله الا الله» گذاشتند و تعدادش را ریسه کردند به درودیوار گروه، من نتوانستم دستی ببرم به بلند کردن این خط نور و فقط توی دلم مدام این ذکر یقینی را تکرار کردم، تندتند و پست سرهم. هر چه بیشتر گفتم قلبم تنگتر شد و جانم مچالهتر و دانههای اشکم درشتتر. نه از اثر این ذکر، از دلنگرانی و اضطراب مادر جوان سفر کرده برای دو فرزند خردسالش. که اضطراب مادر برای تنهایی فرزند…( نمیدانم چه صفتی برای نگرانی مادر سفر کرده بنویسم!!)
حالا هر وقت «قاف» دستم بگیرم، انگار که صحنۀ وداع ببینم جانم گُر میگیرد و از چشمهایم میجوشد، به اضطراب و دلنگرانی مادرانه!
من هنوز باورم نشده اما لطف کنید مادر جوان سفر کردۀ حلقۀ کتابخوانی ما را به یک سورۀ حمد و توحید مهمان کنید در این سفر پراضطراب!
🖊️: راضیه نوروزی
یک پاسخ
سلام
وقتتون بخیر
همانطور که قطعا میدونید یکی از علایق و آرزوهای ایشون مطالعه و ترویج کتابخونی بود. به همین خاطر بعد از فوت خانم مزینانی همسرشون در حال راه اندازی یک کتابخونه مردمی در جغتای هستند.
ان شاء الله اوایل پاییز شروع به کار خواهد کرد.
کانال کتابخانه مردمی شهید آوینی در جغتای
https://eitaa.com/Ketab_Aviny_joghatay