چند روز پیش برای نوشتن از مبنا، اولین و بهترین تعبیری که به ذهنم رسید «پناه بودن مبنا» بود. چیزی که با همۀ وجودم به آن اعتقاد دارم. و نوشتم!
حالا که دارم متن صحبتهای امروز حضرت آقا در جمع معلمها را میخوانم، حس رهایی و شعف دانشآموزی را دارم که به سختترین سؤال معلم پاسخ داده! سؤالی که معلم با خودش فکر کرده امکان ندارد هیچکدام از دانشآموزها بتوانند پاسخ دهند و بعد از شنیدن پاسخ من، رد برق نگاهش افتاده روی صورتم و چند قدم برداشته و آمده دست روی شانهام گذاشته و گفته: «آفرین به شما، آفرین! بچهها براش دست بزنید. حقیقتاً فکرشو نمیکردم کسی بتونه به این سؤال جواب بده!»
حالا میتوانید تصور کنید خوشحالی و شعف من از دریافت حس درست و حقیقیام به «مدرسۀ مبنا» و شنیدن صحبتهای حضرت آقا دربارۀ معلم چقدر است!
فرمودند: «معلم شاگرد را مثل فرزند خودش بداند. شما در مورد پسر خودتان، دختر خودتان چه آرزوهایی دارید؟ نمیخواهید خوشبخت باشد؟ نمیخواهید سربلند باشد؟ … انسان راجع به بچهاش این چیزها را میخواهد. عین همینها را از این شاگردتان هم بخواهید.
در خلال درس با رفتار، با کردار، با بیان، ایمان را، صلاح را، صلاحیتهای انسانی را در این شاگرد پرورش بدهید فرض کنید فرزند خودتان است.»
من از همین حالا روزی را تصور میکنم که در جمع رفقای مبنا نشستهام در گوشهای از حسینیۀ امام خمینی و از ذوق نفسهایم به شماره افتاده اما همۀ توانم را میریزم توی دست و روی زبانم و اجازه میخواهم تا چند کلمه حرف بزنم. روی پاهای لرزان از شعف دیدارم بایستم و با صدای خشدار از اشک خطاب به حضرت آقا بگویم: «ما چند سال است که در پناه مدرسۀ مبنا محضر چنین معلمی را درک کردهایم، از همان معلمهای واقعی که روز دوازده اردیبهشت هزاروچهارصدودو در همین حسینیه وصف کردید! و هر روز و هر لحظه داریم ازشان یاد میگیریم.»
روزتان مبارک معلم واقعی، استاد جوان آراستۀ مبنا!
🖊️: راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها