نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

غربت!

 

داخل هواپیما به مقصد تهران، به مقصد آغوش مادر و پدرم، به این داستانِ کتاب رسیدم، داستان «کاش سودابه مُرده باشد» از کتاب «نام شوهر من تهران است».

با اینکه کمتر از یک ساعت مانده بود تا یک دل سیر مادر و پدرم را ببینم و مثل همیشه خیس اشکِ شوق شوم اما چشم‌هایم از همان لحظۀ خواندن این کلمات بی‌تاب شدند!

می‌گویند «دور بودن از مادر و پدر، آدم را می‌سازد.» راست می‌گویند! آدم را می‌سازد! «دور بودن از مادر و پدر، یک آدم همیشه نگران می‌سازد!»

دارم فکر می‌کنم اگر همان اهواز این داستان را می‌خواندم، چه بلایی سرم می‌آمد!

 

🖊️: راضیه نوروزی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *