روزهایی که فقط نامش را شنیده بودم، شده بود فکر روز و ذکر شبم!
وقتی کشفش کردم، شد هوایی که هر دم برای تنفس محتاجش هستم و خونی که هر آن در جانم جاریست!
«رسالتم» را میگویم؛ رسالتی به نام «نوشتن»!
شاید باورش سخت باشد، اما هر قدمی که در مسیر انجام این رسالت برمیدارم برایم حکم فینال جام جهانی را دارد(!) و بازخوردی که در هر یک از این قدمها، از اساتید یا مخاطبین دریافت میکنم اگر منفی باشد میشود توان مؤثر در رگهای نوشتنم و اگر مثبت باشد، نشانهای است از اینکه هنوز در مسیر رسالتم هستم، نشانهای است از قرار داشتن در جایگاهی که باید باشم (چقدر من این کلمۀ «قرار» را دوست دارم در معنای آرام گرفتن و استواریاش را)!
بازخورد امروز استاد جوان آراسته به ارائۀ تجربۀ استادیاریام در جمع همکاران استادیار، سومین بازخورد در طول هفتۀ گذشته بود که شد نشانۀ در مسیر بودنم، الحمدلله!
و البته که بهخاطر همراهی و لطف دوستان و همکاران مبنایی هم مثل همیشه الحمدلله.
📌پینوشت: دربارۀ دو بازخورد دیگر؛ اولی را یکی از مخاطبین کتاب «مثل مادری» برایم ارسال کرد. نوشته بود: «فکر کنم همین که یادم انداختی میتونم بچهمو دوست داشته باشم، از هزار تا جایزه واسه نوشتن این کتاب برات ارزشمندتر باشه!»
و چقـــــدر درست گفت! راست گفت! حقیقت را گفت!
جز نوشتن کلمۀ «اشک» هیچ پاسخی برایش نداشتم!
دومین بازخورد بعد از ویرایش یک متن به حسابم رسید! راست میگویم که به حسابم رسید، چون بازخورد فقط معنوی نبود، «مانی» بود، همان «پول» بیزبان خودمان! و البته تحسین و تشکر از زبان صاحب متن و ارسال سفارش بعدی!
🖊️: راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها