نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

نوشته‌های یک مادرِ‌ مهندسِ کتاب‌بازِ کمی نویسنده… راضِ کتاب‌باز!

رستخیز

 

«توی تاریکی که چشم‌مان بهش عادت کرده بود نگاه خیره و پر از سؤالش را می‌دیدم. گفت «دو تا نبض داری. یعنی…» نمی‌دانم جوابش را از لبخندم گرفت یا از اشک‌هایی که یک دفعه راه افتاده بود روی گونه‌ام. راز چهل‌پنجاه‌روزه‌ام برملا شد.

قلب حسین‌جانم می‌تپید. خنده‌گریه‌ام بالا گرفت. اسمش را برای اولین بار صدا زدم «حسین جان.» چه فرقی می‌کرد دختر باشد یا پسر؟ مگر نه این‌که حسین یعنی زیبایی کوچک؟ پس اگر دختر بود هم می‌توانستم صدایش بزنم حسین، دست کم تا وقتی که به دنیا نیامده و قرار است فقط خودم صدایش بزنم. اصلاً مگر می‌شود کسی برای اولین بار قلبش در کربلا بتپد و اسمش چیز دیگری باشد؟ «حسین‌جان.» آخر حسین (علیه السلام) جان عالم است. هیچ کس نباید «حسین» را بدون «جان» به زبان بیاورد و این زیبای کوچک درون من که دیگر به آن کوچکی هم نیست قرار است بشود روضۀ مصور مادر. می‌خواهم با یک دست آب بدهم دستش، با دست دیگر اشک را از گوشۀ چشمم پاک کنم که نبیند، که مبادا دلش بگیرد بعد بغضم را قورت بدهم، صدایم را صاف کنم، اسمش را صدا بزنم، «ثمرة فؤادی… حسینم… نور عینی… حسین‌جانم» و شاید دیگر نتوانم اشک‌هایم را پنهان کنم.»

کتاب «رستخیز» روایت کرامت‌ها، شفا و معجزه‌های بزرگ نیست. شرح زنده شدن ذره‌ای از درون انسان در فراخوان هر سالۀ محرم است. داستان شنونده‌هایی که از مجلس روضه، خرده‌ای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت می برند.

من، همراه دوستانم در منزلگاه بیست و سوم رستخیز به بهشت رسیدم! 💔

اگر فرصت مطالعۀ همۀ کتاب را ندارید،

شما را، شما را، شما را به «نذر کردن نبض دوم» (روایت بیست و سوم) در کتاب رستخیز !

 

🖊️: راضیه نوروزی 🗓️ جمعه ۱۴۰۱/۶/۱۸

 

📙 رستخیز / دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده / نشر اطراف

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *