۱.
هر کتابی را که شروع میکنم به خواندن، همان اول توی دلم میگویم: «الهی که عاقبت بخیر بشی.» کتاب خواندنم را میگویم.
۲.
در مقدمۀ کتاب میخوانیم: «من روبهروی خود زنی را دیدم که در آستانۀ ۷۰ سالگی هنوز دلنگران انقلاب است. موضع و نظر سیاسی دارد. در صحبتهایش به گفتههای حضرت آقا استناد میکند. معیشت مردم، غصۀ جدیاش است و آن خانۀ باصفا و دلبازش و خانۀ امید خیلیها. برای تک تک کسانی که از شهرستانهای اطراف پرسان پرسان به او میرسند، وقت میگذارد و حتی لازم باشد آبرو خرج میکند.
اشرف سادات هنوز هم تمامقد پای انقلاب ایستاده و خودش را مدیون میداند؛ همین میشود که بی چشمداشت و سهمخواهی با دلسوزی، مقتدر قدم برمیدارد و در مقابل هیچ پیشامدی منفعل نیست. زندهدل است و پویا، شاداب است و امیدوار.»
۳.
«تنها گریه کن» کتابی است که نه هر بانو، بلکه مردان سرزمینم هم باید آن را بخوانند.
زنان و مردان ما به غایت، نیازمند دیدن و دانستنِ «شدن» هستند! شدنِ آنچه که «اشرف سادات منتظری» رقم زد برای استفادۀ تمام عیار و کارآمد از توانمندیهای یک زن!
۴.
در تمام صفحات کتاب در یک روایت خطیِ خیلی سریع، بدون هیچ فراز و فرود محسوسی بانویی را دیدیم که در مقدمه از او سخن به میان آمده. از قهرمانِ داستانی واقعی و ارزشمند هم به لحاظ شخصیت و هم به لحاظ موضوع و محتوا و اتفاق!
اما سرعت زیاد روایت ما را همراه خود کرد و ما به راحتی از بعضی قلهها گذشتیم و فقط به اندازۀ یک نیمنگاه از آنها بهره بردیم. ایرادی نداشت اگر تعداد کلمات و صفحات کتاب بیشتر میشد اما با طمأنینۀ بیشتر همراه قهرمان داستان میشدیم و زوایای وجودی او را عمیقتر می شناختیم.
فارغ از چگونگی بهرهگیری از تکنیکهای داستاننویسی، نویسندۀ کتاب تنها گریه کن با قلمی روان و ساده مخاطب را همراه خود کرده است.
۵.
دوست داشتم حالا که در این کتاب از اشرف سادات خواندیم، لااقل من اینجا یک متن بلندبالا از حاج حبیب بنویسم. اما مثل همیشه که وقتی پدر شهید میبینم همۀ وجودم اشک میشود، باز هم اشک مجال نداد. حتی همان چند خط و صفحه را که در کتاب از حاج حبیبِ مصیبتزده نوشته شده، از پشت پردۀ اشک خواندم. شما می توانید از خم شدن و شکستن قامت و اشکهای قطع شدنی و قلب سوختۀ پدر شهید بخوانید و بارانی نشوید؟! من نمی توانم!
ادامۀ۱.
استوری گذاشته بودم که شروع کردهام به خواندن کتاب «تنها گریه کن». یک رفیق عزیز و دوستداشتنی پیام داد: «من این کتاب رو خوندم و برم گلزار میرم سر مزارش».
بغض نشست توی قلب و گلویم: «چه خوب… سلام منو هم برسونید و…».
همان شب جمعهای که خواندن کتاب را تمام کردم دو عکس از مزار شهید معماریان برایم فرستاد و نوشت «سلامتونو رسوندم و عکس گرفتم براتون و…»
« تنها گریه کن» خواندنم عاقبت به خیر شد به نگاه شهید و لطف رفیق جانِ ساکن قم!
📌پینوشت: با معرفی کتاب «تنها گریه کن» به شدت موافقم. اما با انتخاب این کتاب برای حلقۀ کتابخوانی مخالفم.
🖊️: راضیه نوروزی 🗓️سه شنبه ۱۴۰۱/۶/۱
📗تنها گریه کن / نویسنده: اکرم اسلامی / انتشارات حماسه یاران
آخرین دیدگاهها