حوالی ساعت ۹ صبح بود که وقتی مشغول نوشتن یک یادداشت کوتاه برای صفحۀ اینستاگرام مجموعۀ فرهنگیمان بودم، اتفاقی عجیب افتاد!
نه… تا آن حد عجیب هم نه! در این اندازه عجیب که یک شازده کوچولوی ۵۰ سانتی با گریۀ بیامان احضارم کرد و آنقدر مشغول اموراتش شدم که وقتی به خودم آمدم ساعت از ۲ بعد از ظهر گذشته بود و من هنوز نیمی از یادداشت را هم ننوشته بودم.
عجیب بودن ماجرا برای مادر اولیهای دست به قلمی است که سالها هر زمانی از شبانهروز اراده میکردند و تمرکز کافی داشتند، میتوانستند بنویسند، اما بعد از تشریففرمایی نورسیدۀ دلبندشان باید یک تصمیم سرنوشتساز برای زمانبندیهایشان در مسیر نویسندگی بگیرند.
حالا من ۴ سال و یک ماه است که سعی میکنم زمان طلایی روزم را با همسر و پسرک شریک نباشم و به تنهایی از آن استفاده کنم. یعنی تقریباً هر روز بعد از نماز صبح مینشینم پشت میز ناهارخوری، زیر نور هالوژنهای گوشۀ سالن پذیرایی و با خودکار روی کاغذهای سررسیدم حداقل یک و حداکثر سه صفحه، صفحات صبحگاهی مینویسم و وقتی از این دوستداشتنیِ هر روزهام فارغ شدم با یک لیوان بزرگ شیرقهوۀ داغ یا نسکافۀ تلخ میروم مینشینم پشت میز کارم، کنار پنجرۀ اتاق و تا بیدار شدن پسرک، یک یادداشت پانصد تا هزار کلمهای مینویسم. حتماً مینویسم! حتی اگر موقع بازنویسی همۀ متن را تغییر دهم.
البته گاهی اوقات هم در میانۀ روز در زمانهای پدر پسریِ همسرجان و پسرک، یا ساعت پایانی شب یادداشت مینویسم، ایدهپردازی میکنم، بازنویسی متنها را انجام میدهم.
حتی وقتی داخل ماشین منتظر دوستی نشستهام تا با تأخیر یک ساعته خودش را به قرارمان برساند.
یکی دیگر از عادتهای دوستداشتنیام که (نمیدانم چرا؟!) سرشار از حس اعتماد به نفس، استقلال و رهایی میشوم با انجام دادنش، کلمه برداری است. در هر شرایطی، موقع مطالعۀ کتاب یا مطالب سایت یا پیجهای اینستاگرامی، زمان گوش دادن به صوتهای مختلف و هر زمانی که کلمۀ جالب و جدیدی به گوشم میرسد، مثلاً وقتی در جمع خانوادگی یا دوستانه نشستهام یا حتی زمانهای صحبت با همسرجان در وقت کیفی دونفرهمان!
عادت دیگرِ چسبیده به شخصیت من، نوشتن ایدههایی است که در لحظه به ذهنم هجوم میآورند و اگر همان لحظه ننویسمشان، خیلیهایشان فرار میکنند و شاید دیگر هیچ وقت دست و ذهن و قلمم بهشان نرسد! البته گاهی این عادت، زشت میشود. چرا زشت میشود؟ فکرش را بکنید، نشستهام میان جمعی که داریم با هم معاشرت میکنیم یا حتی در یک گفتگوی دو نفره با دوستی، یکهو یک ایدۀ ناب به ذهنم میرسد که اگر چند خطی دربارهاش ننویسم برای همیشه از دستش دادهام و هرچه با خودم کلنجار میروم که بیخیال نوشتنش شوم، نمیشود! نتیجه میشود اینکه: «ببخشید عزیزم! میشه چند لحظه من چند جمله بنویسم بعد صحبت کنیم؟!» و دست به خودکار و کاغذ میشوم. با اینکه اطرافیان با این عادت من غریبه نیستند، اما هنوز هم وقتی این کار را انجام میدهم تعجب میکنند و گاهی حالشان گرفته میشود. چند باری گفتهاند «کارِت اصلاً درست نیست» و بعضیها هم رودربایستی را کنار گذاشتهاند و گفتهاند «کارِت خیلی زشته ها»!
چه میشود کرد؟ من حتی این عادت زشت را هم برای نوشتن دوست دارم!
نوبت رونویسی عزیز هم اغلب زمانی است که ذهنم آنقدر خسته است که هیچ ایدهای به ذهنم نمیرسد برای نوشتن یا ایدههایم را دوست ندارم که دربارهشان بنویسم. آن موقع است که کتابی را که نشان کردهام برای رونویسی باز میکنم و شروع میکنم به رونویسی. آنقدر بلند بلند میخوانم و مینویسم تا به اولین ایدۀ مورد نظرم برای نوشتن برسم و بتوانم چند صفحه دربارهاش بنویسم. متأسفانه هنوز برای رونویسی عزیزم زمان مشخص و معینی ندارم. عادتی که بعد از دوران مشق نویسی دبستان رهایش نکردهام و در تمام این سالها از روی هر مجله، روزنامه و کتابی که دوستش دارم نوشتهام و مینویسم.
این روزها دیگر، حوالی ساعت ۹ صبح خودم میروم سراغ پسرک و بیدارش میکنم. چون تا این ساعت از روز عملیات نوشتن حتماً با موفقیت به سرانجام رسیده است!
🖊️: راض کتابباز
راضیه نوروزی 🗓️جمعه ۱۴۰۱/۴/۱۷
📌پینوشت۱: همان موقع که این روایت را برای تمرین کارگاهی سطح سه دوره نویسندگی (نوشتن عادتهای نویسندگیمان) نوشتم، دلم خواست اینجا پستش کنم. مخصوصاً که استاد @mrarasteh در بازخورد به این تمرین گفتند: «خیلی خوب، خیلی خوب! من فقط به چند تیتر برای این تمرین راضی بودم. شما تبدیلش کردید به یک روایت! آفرین، آفرین به قلم خوشنویس شما! و نکته ها خیلی خوب بود. عالی بود، خیلی عالی بود!» اما نمیدانم چرا دست و دلم نرفت به این کار! تا دیشب که محفل جان صدایمان کرد، من و باقیِ عادتِ نویسندگیدارها را! 😉
📌پینوشت۲: فخرفروشی در پینوشت ۱ واضح است یا بیشتر تأکید کنم؟!🤔
📌پینوشت۳: پینوشت۱ 😁
آخرین دیدگاهها