📝 بخشی از یادداشت «کتابخانۀ رؤیایی برای کتابهای خیسخورده» از کتاب «مِثل مادری»:
… با تمام شدن امتحانات دیگر نتوانستم این عادت را ترک کنم و همچنان کتابها را بلندبلند میخواندم تا دانۀ انار توی وجودم بشنود که میشنید!
حتی بعدها این عادت نهتنها ترک نشد، بلکه خواندن کتاب شعر و قصه هم به آن اضافه شد، آن هم از همان یکماهگیاش! قنداقپیچ و پستانکبهدهان با چشمهای مشکیِ درشتش زل میزد به لبهایم که با ذوق و شوق برایش شعر میخواندم. گاهی شعر کودک، گاهی اشعاری از دیوان حافظ و مثنوی مولانا، گاهی کتاب قصۀ گروه سنی الف و گاهی کتابهای تربیت فرزند یا رمان بزرگسال!
مهم این بود که کلمههای کتاب را بشنود و شیوۀ کتاب خواندن را ببیند. بهجای دیدن بیستوچهارساعتۀ موبایل، در دست من کتاب ببیند و چشمهایش دیدن عکسهای رنگی و نوشتههای جذاب کتاب را یاد بگیرد.
پس از مدتی کتابهایی داشتیم با جلد و کاغذهای پارهشده! همان کتابهایی که اگـر لحظهای غفلت میکردم، باید خیسخورده در آب دهان پسرک و پارهشدهشان را تحویل میگرفتم! کتاب داستانهای خودش را که تا همین سهسالگی چند بار چسب و وصل کردهام، چون علاقۀ شدیدی به کنکاش در کتابها دارد، حتی برای شناختن جنس کاغذشان!
اما همۀ اینها دلیل نمیشد که کتابهای شعر و قصۀ کودکانه یا کتابهای رمان و تربیت فرزند و روانشناسی خودم را دست نگیرم و برایش نخوانم. خب چسب نواری را برای همین وقتها اختراع کردهاند دیگر!
من دنبال همین احساس راحتیاش با کتاب بودم. آنقدر راحت و صمیمی که آن را پاره کند!
برای انس گرفتن با کتاب باید این مراحل را طی میکرد و من، برعکس اطرافیانم، از اینکه اگر کتاب دست میگرفتم برای مطالعه، هرجای خانه که مشغول بازی بود، خودش را میرساند تا کتاب را از دستم بگیرد و پاره یا خطخطی کند، ذوق میکردم!
به همین دلیل هر زمان، انتخابِ بین بازی کردن و کتاب خواندن را به اختیار خودش گذاشتهام، ذوقوشوق کتابخواندنش کمتر از بازی کردن نیست.
📌برای مطالعۀ ادامۀ این یادداشت مهمان کتاب «مِثل مادری» باشید.☺️
🖊️: راض کتابباز
راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها