📝بخشی از یادداشت «مخلوطکن بدون در یا احترام متقابل؟»
از کتاب «مِثل مادری»:
«یک چشمم به پسرک بود، چشم دیگرم و هر دو گوشم به صحبتهای مهمانم که داشت با اشتیاق از کار جدیدش صحبت میکرد و اینکه فردا روز اول کاریاش است و غصۀ نیمهکاره ماندن جلسات باشگاهش را میخورد و هدر رفتن هزینههایی که پرداخت کرده و دیگر به او برنمیگردانند… که ناگهان انگار یک پارچ آب با تکههای درشت یخ را روی سرم خالی کردند!
خدای من! چه میدیدم؟ چند قاشق، یک سبد و دو کاسۀ پلاستیکی زیرِ مبلی که مهمانم نشسته بود! دیگر صدای مهمانم را نمیشنیدم. قبل از آمدنش سه مرتبه سالن پذیرایی را مرتب کرده بودم، اما هر دفعه بعد از مرتب کردن، پسرک زحمت ریختو پاش مجدد را کشیده بود! نهایتاً با شنیدن صدای آیفون با لحنی تهدیدآمیز از پسرک خواسته بودم دیگر سروقت ظرفهای داخل کابینت نرود. (چون لحن محبتآمیز و ملتمسانۀ دفعات قبل برای نیاوردن ظروف آشپزخانه به سالن پذیرایی تأثیری نداشت!)
اما حالا چه میدیدم؟!
کلی نذر و نیاز کردم که به خیر بگذرد و مهمانم زیر مبل را نبیند. البته اگر زیر مبلی که من رویش نشسته بودم، پسرک ظرف و ظروفی نگذاشته بود!
مرتب و منظم بودن خانه همیشه برایم اولویت داشت. وقتی قسمتی از خانه نامرتب بود، حتی اگر جلوی چشمم نبود، کلافه میشدم و تا سروسامانش نمیدادم، آرام نمیگرفتم. مخصوصاً که حساسیت من در این موضوع از همسرجان بیشتر بود، خیلی بیشتر! اما با آمدن پسرک به خانۀ مثل دستهگلم حساسیت من دو برابر که نه چند برابر شده بود.
اوایل که پسرک هنوز به سن نوقدمی نرسیده بود، هرچند استرس و تلاشم برای مرتب بودن خانه بیشتر شده بود، اما اوضاع نظم خانه تحت کنترلم بود. روزی که اولین بار از فرورفتن آجر پلاستیکی در پایم از درد به خود پیچیدم، متوجه شدم که وارد دورۀ جدیدی از زندگی شدهام، دورۀ مخلوطکن بدون در! داشتن یک بچۀ نوپا در خانه دقیقاً شبیه یک مخلوطکن بدون در است!
تصمیمم قطعی بود برای …!»
🔖برای تهیۀ کتاب «مِثل مادری» به صفحۀ
@mesle.maadari
در اینستاگرام دایرکت،
یا به شماره ۰۹۳۰۳۴۰۳۶۱۶ در پیامرسان واتساپ پیام دهید.
🖊️: راض کتابباز
راضیه نوروزی
آخرین دیدگاهها